تهرانیها با آب انارفروشیهایی که در پشت شیشههای قدی، هزاران انار را روی هم چیده و انحصاراً آب انار و لواشک انار و ژلهی انار و سایر مشتقات خوراکی این میوه سرخ را میفروشند، آشنایند. این مشخصات مغازههایی است که اولین شعبهی آن در حدود 10 سال پیش در منطقهی نیاوران تهران با نام ایستگاه تصفیهی خون افتتاح و بلافاصله با استقبال مردم در مناطق دیگر تهران تکثیر شد. مالک این آب اناریها، فردی بود به نام «محمد پیامی»، اهل آبادان که مغازهی سلمانی خود را فروخته و به این شغل روی آورده بود: «از انارهای مانده شروع کردم که روی زمین ریخته میشد و از بین میرفت. رفتم ساوه و از باغدارها این انارها را با قیمت ارزان خریدم، دان کردم و فروختم.» او که در خانوادهای بسیار فقیر متولد شد، به گفتهی خودش برای پیداکردن مادر به تهران آمد؛ اما با شم کاسبی خوبی که داشت، پس از چند صباح کارگری، دست آخر در تهران پاگیر شد و ماند. او در اواخر دههی هفتاد در کار، برای خود یلی شد و آرام آرام رقبا را کنار زد: «یواش یواش همهی باغدارهای ساوه انارشان را به من میفروختند. من کل انارشان را به قیمت خوب میخریدم و در تهران انبار میکردم و در طول سال مشتقات آن را در مغازه میفروختم.» و این درست همان زمانی است که لقب اناری به پشت نام او چسبید: «من مثل اکبرجوجه هستم. البته کار او انحصاری نبود و خیلیها الان مثل او غذا می فروشند، اما کار من تک است. دومی ندارد.»
دوستی که یک بار برای گفتوگو با او به خانهی بزرگش در شمال تهران رفته بود، از کارگاهی نقل میکرد که دهها نفر در آن مشغول دان کردن انار و درست کردن محصولات اناری بودند. محصولات خوشمزهای که از این کارگاه به مغازهها ارسال میشد و به قول خودش مثل نبات، فروش میرفت. اناری که حالا و با اضافه کردن شعبهها، از فرمانیه گرفته تا تجریش و ولیعصر، ثروت خوبی به هم زده بود، تبدیل به مرد تازهای شد. کسی که با خرید اتومبیلهای گران قیمت به خصوص مرسدس تیپ ظاهری خود را نیز عوض کرد.
اگر او را در پاتوقهای مختلفش دیده باشید، حتماً چهرهی عجیب او با سبیلهای سربالا و کلاه شاپو به خاطرتان مانده است. مردی که در خانهاش کلکسیون بزرگی از کفش، کت و شلوار و کلاه شاپو داشت و با وجود آن که به زحمت ثروت خود را به دست آورده بود، میتوانست با یک اشاره، همهی مال و منالش را به باد دهد. ممداناری در این اواخر با پسران خود اختلاف پیدا کرده و قصد کرده بود از ایران برود و در سرزمین دیگر از صفر شروع کند. اما خب، اجل مهلتش نداد. آن طور که ما شنیدهایم او در یک تصادف شدید اتومبیل از دنیا رفت... در حالی که لوگوی زیبایی که با انار و سبیل و شاپو برای خود و مغازه هایش سفارش داده بود، هنوز جلوی چشم ماست. بله او مک دونالد ما بود.
پژمان راهبر – روزنامه شرق